میروی کم کم ز دستم ماه خوب و باصفا
غافل از تو بودم و رفتی تو ماه با صفا
میروی کم کم ز دستم ماه مهمانی دوست
لحظه لحظه بودنم با تو همیشه آرزوست
میروی کم کم ز دستم ماه زیبای علی
من خجل ماندم ز رخسار دل آرای علی
میروی کم کم ز دستم ای یگانه ماه عشق
ترسم آخر جا بمانم بهر طاعت ماه عشق
میروی ای ماه خونین گشتن تمثال بدر
رفتی و از دست ما رفته دگر شبهای قدر
تا هم اکنون گر گناه ما نبخشیدی خدا
این زمان یکجا ببخش آن چه ز ما دیدی خدا
دور از دلها نگردد حال ذکر و زمزمه
جرعهی کوثر بمانده، امشبی با فاطمه...
دیگه جای حرفی نمیمونه، تمام حرف رو این شعر میزنه...
رمضان هم داره تمام میشه...
کاروان رفت و تو گمگشته ای از جاده هنوز...